بعضی وقتا فکر میکنم به اینکه میشه چند سال دیگه بشینم کنار یکی که فکر میکنه ته خطه و آخر دنیاست و دستاشو بگیرم بهش بگم:" عزیز جان گرفتاری من از این روز های تو بیشتر بود ولی غصه نخور همه چیز درست میشه فقط توکل کن و صبر داشته باش " یا قراره همه چیز همینجوری بمونه یا بدتر شه ...
این روزا پر از تلاطمه برام ... ح دستش خالیه و کلی هزینه داره پیش روش ...تو شغلش به مشکل برخورده و هر چی تلاش میکنه برای بهبود وضعیت تغییری حاصل نمیشه ...
خودم سال سختی رو گذروندم ... روزای بدی رو گذروندم ...شرایط همچنان سخته ... و داره سخت تر هم میشه انگار ....حس میکنم دعا هام هیچ جوابی نداره ...این گریه های ملتمسانه ی دردناکو هیچکس نمیبینه ...
راستشو بگم واقعا فکر نمیکردم هیچوقت در این نقطه از زندگی قرار بگیرم ...هیچوقتِ هیچوقت ...تصورشم برام سخت و رنج آور بود 
نمیدونم کجای دنیایی ...نمیدونم چطور ازت خواهش کنم که بهمون رحم کنی ... نمیدونم چی بگم چطوری گریه کنم که مدارا کنی ...چیکار کنم که قبول کنی ....بقول ماُئده چکار کنم که حالت خوب شه ....
بخاطر تمام بی رحمیا و سنگدلی ها و منفعت طلبی ها و جاه طلبی ها و رفتار های خصمانه ام بخاط همه ی بدجنسی ها و بدخواهی ها و حسادت هام عذر میخوام ...منو ببخش ... من تو شرایط بدی گیر کردم ....بقول فیروز بد تو آمپاسم ...
منو ببخش واقعا عذر میخوام ...کجایی آخه 
مارو از این شرایط نجات بده خواهش میکنم ازت 
تو بگو من چکار کنم که راضی شی و بهمون کمک کنی ...
دیگه خیلی خسته ایم ... خیلی 
مارو کمک کن ...هممونو 
[بغض نوشته های شبانه]